میخواهم طی یک عمل شجاعانه و هنجارشکنانه (!)، نتیجهی اخلاقی این پست را همین اول و در مقدمه بگویم. خوب است دیگر، نه؟ از همین ابتدای کار بدانید که آخرش قرار است چه شود. هر چند نه آخرش به اولش ربط دارد، نه اولش به وسطش، نه عنوانش به نتیجهاش، نه بوی مایع دستشوییمان به نامش. بله. حرفم این است که لطفا اگر برچسبی روی خودتان میزنید، به آن پایبند باشید و سعی کنید آن صفت واقعا در شما وجود داشته باشد. بعد از سه ساعت و نیم ناقابل در مطب دکتر بودن، جسم خستهام را کشاندم تا دستم را بشویم، دیدم مایع دستشوییمان بوی گل پلاسیده میدهد. انگار برایم یک شاخه گل خریده باشند و بعد از چهار روز، گلبرگهایش مچاله شده باشند، طراوتش از بین رفته باشد و نگاهش که میکنی، غم عالم رو سرت خراب شود. این بو را میداد. اما رویش نوشته بود با رایحهی گل ارکیده». گل ارکیده غلط بکند همچین بویی بدهد. چرا این نازنین را بدنام میکنند؟ شاید همین روزها با پلاکارد آیا تو چنان که مینمایی هستی؟» رفتم و در محوطهی کارخانهی مایع دستشویی سازی بست نشستم بلکه فکری به حال این تناقضها بکنند. البته الان نه. بعد کرونا. این کرونای انگلیسی هم به استان ما رسیده و همین امروز و فرداست که مبتلایانش در شهر ما هم پیدا شود. به ریسکش نمیارزد. کاش کرونای انگلیسی هم مانند زبان انگلیسی فرّار بود. بهش فکر نمیکردی و یکهو میدیدی ذهن و جسمت از هر چه ویروس میروس است خالی شده. فراموشش میکردی، گویی هرگز نبوده است. حیف که اینطور نیست. بیایید از جنبهی مثبت به قضیه نگاه کنیم. بیایید، تعارف نکنید. فقط قبلش یک زحمت بکشید، جنبهی مثبتش را پیدا کنید و من را هم در جریان بگذارید. در عوض من هم شما را در جریان میگذارم. طی بررسیهایی که داشتم، متوجه شدم فقط در تدریس مجازی است که میتوانی بعد از اینکه یک تست را حل کردی، جوابش را با کلی نکنه غلط باشه؟ / نکنه وسطش یه سوتی داده باشم؟ / نکنه راهم اشتباه باشه ضایع شم؟ / .» فرستادی و معلم گفت خانوم فلانی درسته آفرین»، از جایت بلند شوی، دور افتخار بزنی و جلوهی جدیدی به شادی پس از گل ببخشی. فقط در کلاس مجازی است که میتوانی وقتی میکروفون آن دختره که اصلا اصلا اصلا ازش خوشت نمیآید روشن شد، هندزفری را از گوشت دربیاوری تا سلام استاد؛ خسته نباشید» و باقی حرفهایش را نشنوی. در کلاس مجازی میتوانی به سوتیها و خنگبازیها مثل اسب آبی بخندی، ادای بقیه را دربیاوری و وقتی چیزبازیِ چند نفر چیز گل میکند، به او حرفهای نازیبا بزنی. تازه فقط در کلاس مجازی میتوانی قربانصدقهی نوزاد کوچک معلمت بروی و مادرت را صدا کنی تا او هم صدای گریههایش را بشنود و همراهیات کند. خلاصه که تخلیهی کامل هیجانات فقط در کلاسهای مجازی میسر است. این هم از جنبههای مثبتش که شما را در جریانش قرار دادم. دیگر چه میخواهید؟ البته هر چه بگوییم باز هم کلاس حضوری چیز دیگری است که الان موضوع بحث ما نیست و شما هم اصرار نکنید. یادم برود چه میخواستم بگویم، اعصابم خرد میشود و به خودم هشدار دادم بیخود میکنم زمانی که اعصابم خرد است با کسی حرف بزنم و در جمعی حضور داشته باشم. گناه بقیه چیست که من اعصاب ندارم و دلم میخواهد زمین و زمان را به باد ناسزا بگیرم ولی باادبم؟ ترجیح میدهم وقتی احوال روبهراهی نداشتم، به پرخوری عصبی رو بیاورم. البته انگار من پرپستی عصبی دارم. این را از حجم پستهای پیشنویسشده و سرعت پست گذاشتنم فهمیدهام. بعد از چند تجربهی ناموفق بستن وبلاگ، متوجه شدم این کار برای زمانی مناسب است، که همه چیز گلوبلبل باشد. یعنی تا زمانی که در شادی غرق نشوم و اتفاقات خوب از در و دیوار نریزند روی سرم، اینجا در خدمت شما هستم. اگر هم روزی وبلاگ را حذف کنم، یعنی در شرایطی هستم که من و این همه خوشبختی محاله، محاله، محااااله. پس باید سعی کنم اعصابم خرد نشود تا حرفهایم را فراموش نکنم. اگر فکر کردهاید بالاخره به خاطر آوردم چرا از شما پرسیدم تا به حال عذاب وژدان داشتهاید؟»، باید بگویم سخت در اشتباهاید. اصلا یادم نیامده و شاید اینکه درموردش فکر نکردهام هم بیتاثیر نباشد. به هر حال من الان عذاب وژدان دارم چون چند روز است یکی از وبلاگهایی که دنبال میکنم را فقط باز میکنم تا ستارهاش خاموش شود و تقریبا پنج پست آخرش را نخواندهام. شیم آن یو. چیز ببخشید؛ آن می. شما چه گناهی کردهاید که شیم بخواهد آن یو باشد؟ البته اگر آهنگهایم را گوش نمیدهید که با شیم صحبت کنم کمی هم آن یو باشد. بالاخره یک سفره پهن شده و به اندازهی کافی شیم داریم. به همهمان میرسد. بدو بدو حراجش کردم. آتیش زدم به مالم، به خاطر عیالم. کمی هم شیم آن عیالم. معلوم نیست کجا دارد چه غلطی میکند و من اینور بازار بخاطرش مالم را آتش زدم. عیالها چقدر قدرنشناس شدهاند این روزها. دیدهاید این دستبندها را که دخترها با موهای بافتهشدهی خودشان درست میکنند و میدهند به طرف مقابلشان؟ دوستم میگفت قطع شود آن دستی که بخواهم بخاطرش موهایم را قیچی کنم. بزرگوار موهایش خط قرمزش است. میگفت اگر به من بگویند دو سانت از موهایت را بده وگرنه زنده نمیماند، عمرا همچین کاری کنم. برود بمیرد اصلا. ما اصولا از این قرتیبازیها خوشمان نمیآید. شما هم خوشتان نیاید و از آنجایی که نتیجه را همان اول گفتم، لطفا چنان بنمایید که هستید.
درباره این سایت